کامپیوتر

 

زنان فکر میکنند که کامپیوتر باید مرد باشد زیرا...

۱- برای جلب توجهش باید اول آن را روشن کرد.

۲- با وجود اینکه داده های زیادی در ذهن دارد همچنان ساکت است.

۳- به محض اینکه به یکی وابسته شوید پی می برید که اگر کمی بیشتر صبر می کردید مدل بهتری گیر می آوردید .

و مردان فکر می کنند که زنان باید کامپیوتر باشند زیرا... 

۱- هیچ کس به غیر از خدا منطق درونی آن را درک نمی کند .

۲- زبان خاصی که کامپیوتر دارد برای هیچ کس قابل فهم نیست .

۳- حتی کوچکترین اشتباه شما  در حافظه دراز مدت ثبت می شود تا در موقع لزوم یادآوری شود .

۴- به محض وابسته شدن به آن درمی یابید که باید نصف حقوق خود را بابت لوازم جانبی صرف کنید .

 

نظرات 5 + ارسال نظر

سلام
اینم از امکاناتی مثل : فال حافظ – جک اتفاقی – اس ام اس اتفاقی – قالب های زیبا – نمایشگر مشخصات کاربران - و ... برای شما ...
همین الان خودت بیا .http://code-weblog.blogfa.com
بیش از 21000 نفر از این ابزار دارن توی وبلاگهای خودشون استفاده می کنن که تو هم می تونی یکی از کاربران جدید این ابزار رایگان باشی .


ابزار رایگان برای وبلاگها
http://code-weblog.blogfa.com
http://code-weblog.blogsky.com

بهارین 8 اردیبهشت 1387 ساعت 14:22 http://baharin.blogsky.com

سلام خوبید خانوم کوچولو ها؟
جالب بود این متن
کامپیوتر از نظر من موجود خبیثیه ...نه زنه و نه مرد...اگر کسی بهش وابسته شد دیگه جدا شدنش از این موجود خبیث کار حضرت فیله!!!
به منم سر بزنید...جاتون تو وبلاگم خیلی خالیه ها؟

گیتار بابابزرگ 14 اردیبهشت 1387 ساعت 17:11 http://pedramnaz92.blogfa.com

سلام مطلب جالبی بود
قلم خوبی داری اگه تو نستی به من یه سری بزن
خوشحال میشم

مرتضی موسوی 17 اردیبهشت 1387 ساعت 17:12

تقویم دانشگاهی من


شنبه : همون لحظه ای که وارد دانشکده شدم متوجه نگاه سنگینش شدم هر جا که می رفتم اونو می دیدم یک بار که از جلوی هم در اومدیم نزدیک بود به هم بخوریم صداشو نازک کرد گفت : ببخشید
من که می دونم منظورش چی بود تازه ساعت 9:30 هم که داشتم بورد را می خوندم اومد و پشت سرم شروع به خوندن بورد کرد آره دقیقا می دونم منظورش چیه اون می خواد زن من بشه
بچه ها می گفتن اسمش مریمه
از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون تصمیم گرفتم باهاش ازدواج کنم

یک شنبه : امروز ساعت 9 به دانشکده رفتم موقع تو سرویس یه خانمی پشت سرم نشسته بود و با رفیقش می گفتن و می خندیدن تازه به من گفت آقا میشه شیشه پنجرتون رو ببندین من که می دونم منظورش چی بود اسمش رو می دونستم اسمش نرگسه
مث روز معلوم بود که با این خندیدن می خواد دل منو نرم کنه که بگیرمش راستیتش منم از اون بدم نمی آد از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون تصمیم گرفتم با نرگس هم ازدواج کنم

دوشنبه : امروز به محض اینکه وارد دانشکده شدم سر کلاس رفتم بعد از کلاس مینا یکی از همکلاسیهام جزوه منو ازم خواست من که می دونم منظورش چی بود حتما مینا هم علاقه داره با من ازدواج کنه راستیتش منم از مینا بدم نمیآد از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون تصمیم گرفتم با مینا هم ازدواج کنم

سه شنبه : امروز اصلا روز خوبی نبود نه از مریم خبری بود نه از نرگس نه از مینا فقط یکی از من پرسید آقا ببخشید امور دانشجویی کجاست ؟
من که می دونم منظورش چیه ولی تصمیم نگرفتم باهاش ازدواج کنم چون کیفش آبی رنگ بود حتما استقلالیه وقتی که جریان رو به دوستم گفتم به من گفت : ای بابا !? بدبخت منظوری نداشته ولی من می دونم رفیقم به ارتباطات بالای من با دخترا حسودیش می شه حالا به کوری چشم دوستم هم که شده هر جور شده با این یکی هم ازدواج می کنم

چهار شنبه : امروز وقتی که داشتم وارد سلف می شدم یک مرتبه متوجه شدم که از دانشگاه آزاد ساوه به دانشگاه ما اردو اومدند یکی از دخترای اردو از من پرسید : ببخشید آقا دانشکده پرستاری کجاست ؟ من که می دونستم منظورش چیه اما تو کاردرستی خودم موندم که چه طور این دختر ساوجی هم منو شناخته و به من علاقه پیدا کرده حیف اسمش رو نفهمیدم راستیتش از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون تصمیم گرفتم هر طور شده پیداش کنم و باهاش ازدواج کنم طفلکی گناه داره از عشق من پیر می شه

پنج شنبه : یکی از دوستهای هم دانشکده ایم به نام احمد منو به تریا دعوت کرد من که می دونستم از این نوشابه خریدن منظورش چیه می خواد که من بی خیال مینا بشم راستیتش از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون عمرا قبول کنم
جمعه : امروز ضبح در خواب شیرینی بودم که داشتم خواب عروسی بزرگ خودم رومی دیدم عجب شکوهی و عظمتی بود داشتم انگشتم رو توی کاسه عسل فرو میکردم و.... مادرم یک هو از خواب بیدارم کرد و گفت برم چند تا نون بگیرم وقتی تو صف نانوایی بودم دختر خانمی از من پرسید ببخشید آقا صف پنج تایی ها کدومه ؟ من که می دونم منظورش چی بود اما عمرا باهاش ازدواج کنم
راستش از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون من از دختری که به نانوایی بیاد خیلی خوشم نمیاد

شنبه : امروز صبح زود از خواب بیدار شدم صبحانه را خوردم و اودم که راه بیفتم مادرم گفت : نمی خواد دانشگاه بری امروز جواب نوار مغزت آماده ست برو از بیمارستان بگیر
راستیتش از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون مردم می گن من مشکل روانی دارم
[شوخی کردم مشکل روانی ندارم].

محسن 4 مرداد 1387 ساعت 01:28 http://mohsenghr.blogfa.com/

خانمها مثل چی هستند خانم ها مثل رادیو هستند :

هر چی می خواهند می گویند ولی هر چه بگویی نمی شنوند.

خانم ها مثل شبکه اینترنت هستند :

از هر موضوعی یک فایل اطلاعاتی دارند.

خانم هامثل چسب دوقلو هستند :

اگر دستشان با گوشی تلفن مخلوط شد, دیگر باید سیم را برید.

خانم ها مثل موتور گازی هستند :

پر سر و صدا , کم سرعت , کم طاقت

خانم ها مثل رعد و برق هستند :

اول برق چشمهاشون می رسه , بعد رعد صداشون.

خانم ها مثل لیمو شیرین هستند :

اول شیرین و بعد تلخ می شوند.

خانم ها مثل موبایل هستند :

هر وقت کاری مهم پیش می آید در دسترس نیستند.

خانم ها مثل گچ هستند :

اگر چند دقیقه مدارا کنید آنچنان سخت می شوند که هیچ شکلی نمی گیرند.

خانم ها مثل کنتو ر برق هستند :

هر از چند سالی یکبار سن آنها صفر می شود.

خانم مثل فلزیاب هستند :

هرگاه از نزدیکی طلافروشی رد می شوند عکس العمل نشان می دهند.

خانم ها خیلی زرنگ هستند :

آنقدر جنگیدند تا جایزه صلح را گرفتند....تا

جایزه صلح را گرفتند



برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد