همینجوری یه هویی

 

از بس که چیزی ننوشتم دیگه دیگه نمیدونم چیارو باید بنوسم . آقاهه بهم گفت بنویس هر اتفاقی رو که برات میوفته( آخه اتفاقی که نمیوفته برای من ).... بگذریم...

*امروز تولد یه کسی بود و من دلم نخواست که بهش تبریک بگم.

* از همین فردا 12 روز آدما وقت دارن هر وقت که تشنشون شد آب بخورن چون از روز 13 دهم دیگه این خبرا نیست! چه سخت میشه روزه گرفتن تو تابستون (البته برایه منه ضعیف الایمان ) .

*سحر رفته به یه راه دور و مامان من امرو از یه راه دور برگشت.                                               

 

  ببخشید دیگه خیلی در هم قاطی نوشتم

سال های دور از وبلاگ

 

بله...... سلام به تک تک مخاطبان خانوم کوچولوها . همین جا جا داره از خودم و اون یکی دختره تشکر کنم بابت به روز رسانی هر روز این مکان .

همین الان که من اینجا نشستم یک مقدار بسیار بسیار غیر قابل توجه دچار استرنس دارم بابت کنکوری که در آینده نه چندان دور رخ خواهد داد (تقریبا تا 2:30 دیگه ) . یقین که سحر هم در همین وضعیت به سر میبره .

خوب دیگه من الان باید پاشم برم یه نهار مقوی بخورم تا مخم هنگ نکنه وسط جلسه .

 

قدم نو رسیده

   

 کاشکی که ۱۰۰ ساله شَم ...... نه ۱۲۰ ساله شَم ..... نه ۱۲۰ سال کمه همیشه زنده باشم...

                                                             

                             **  تولدم مبارک ... لا لا لا لا   **

                                                ( البته تولدم دیروز بودا )

همین طوری

سیلام

عرض به حضورتون که چهارشنبه چهلمه آن مرحوم است و ما باید تشریف ببریم راه دور  این یک.

دو اینکه کامپوترمان در یک هنگ شدید به سر میبرن و بر همین اساس ما حتی نمی توانیم به آیکن فوتوشاپمان نگاهی بیندازیم . چه برسد به کارهای دیگر ( البته طبق آمار معلوم شده است که ۹۰٪ دخترا همیشه کامپیوتراشون خرابه) . و همین قضیه ما را مجبور کرد تا برویم و از دیگری (سحر ) پوستر به عنوان قرض بگیریم در مقابل دیدگان استادمان با آن پوستران قِر آییم . جالب قضیه اینجاست که با اینکه کارهایمان به طور کامل مورد تایید استاد مربوطه واقع نشده و در حالی که ژوژمانمان در همین نزدیکی هاست و ما درون دلمان احساس شوری میکنیم باید برویم و کارهای دیگر د وستانمان را انجام دهیم. آن هم چه دوستانی.... دوستانی که از لحاظ کامپیوتر درون تعطیلات رسمی به سر میبرند به طوری که فوتوشاپ را از کورل نمی توانند تشخیص دهند

و سوم .... یه موجودی تو این دنیاست که با منه نهیف و ظریف و شکستنی قهرش اومده              چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نمیدونم

***و این بود شرح وقایع اتفاقیه***

 

کاش می شد

از طرف مهدی
 
کاش می شد که کسی می آمد

این دل خسته مارا، می برد

چشم مارا می شست

راز لبخند به لب، می آموخت

کاش می شد که به انگشت، نخی می بستیم

تا فراموش نگردد که هنوز انسانیم

قبل از آنی که، کسی سر برسد

ما نگاهی به دل خسته خود می کردیم

شاید این قفل، به دست خود ما باز شود

پیش از آنی که به پیمانه دل، باده کنند

همگی

زنگ پیمانه دل، می شستیم

« کاشکی »، واژه دردآور این دوران است

« کاشکی »، جامه امیدی است

که تن حسرت خود، پوشاندیم

کاش می شد که کمی

لااقل

قدر وزن پر یک شاپرک، ما مسلمان بودیم

کامپیوتر

 

زنان فکر میکنند که کامپیوتر باید مرد باشد زیرا...

۱- برای جلب توجهش باید اول آن را روشن کرد.

۲- با وجود اینکه داده های زیادی در ذهن دارد همچنان ساکت است.

۳- به محض اینکه به یکی وابسته شوید پی می برید که اگر کمی بیشتر صبر می کردید مدل بهتری گیر می آوردید .

و مردان فکر می کنند که زنان باید کامپیوتر باشند زیرا... 

۱- هیچ کس به غیر از خدا منطق درونی آن را درک نمی کند .

۲- زبان خاصی که کامپیوتر دارد برای هیچ کس قابل فهم نیست .

۳- حتی کوچکترین اشتباه شما  در حافظه دراز مدت ثبت می شود تا در موقع لزوم یادآوری شود .

۴- به محض وابسته شدن به آن درمی یابید که باید نصف حقوق خود را بابت لوازم جانبی صرف کنید .

 

عزیزترینم

 

سخت ترین کار بیرون اوردن لباس مشکی از تو کمده....

 

 

تاخیر در انتشار

اول از همه سال نو رو به خودم و خانواده خودم تبریک میگم و امیدوارم سال خوبی رو در کنار هم داشته باشیم.

دوم اینکه از تمامی کسانی که به دعوت ما پاسخ مثبت دادند و تشریف آوردند تشکر میکنم . فقط نمیدونم چرا وقتی اومدن نه ما اونارو دیدیم نه اونا مارو ! مثل امیر ، مانی ، فرهاد و بقیه که دیگه نام نمیبرم ...

روزگار خوش

اِهم اِهم....   

سلام ملیکم.

والا من که دارم از  تنبلی و بی کاری جان به جان آفرین تسلیم میکنم

الان هم کلاس تربیت بدنی داشتیم ولی سلسله اعصابمان ما را یاری ننمودند برای رفتن به کلاس و همین شد که ما تشریف نبردیم   

شاعر در این زمینه میفرمایند :  

اهل تهرانم / روزگارم بد است / سر صبح که از خواب پا میشم میچسبم به رایانه تا شب    ول کن ماجرا هم نستم / تقریبا مالیخولیاییم   / الان هم باید برم ولیعصر حال ندارم البته جای شکرش باقیه که تهنا نیستم ، سحر هم است /

  دیگه مخم یاری نمیکنه ...

دلیل کم کاریه سحر

عرضم به حضور منورتون که این سحر خانوم ما به علت اینکه کامپیوترش زغالی استش برای بالا اومدن ویندوزش باید انگشت کنه تو حلق کیسش تا ویندوزو بالا بیاره. ولی این دفه مث اینکه کار به اورجانس کشیده و سیستم در کماست . به همین خاطر اگه پشت گوشتو دیدی نوشته های سحر رو هم میبینی .

منم که زندگی راکتی دارم و باید برم پینگ پونگ بازی کنم چون چیزی که زیاده راکت!

البته من دیروز کاری کردم که باعث شده سحر دیگه چشم دیدن منو نداشته باشه.

اگه آسمون زمین بیاد ، زمین بره آسمون ، روز شب بشه ، شب روز بشه ، خورشید ماه بشه ، ماه بشه خورشید ، blogsky بشه blogfa و blogfa بشه blogsky  من بگوی اتفاق نیستم اصرار نکنید .