پرفوسور

من آدمم؟

من مغز دارم؟

من ۱۲ تا بچه دارم؟

من مالیخولیا دارم؟

صاب خونه داره بیرونم میکنه؟

۶ ماهه که حقوق نگرفتم؟

شکست عشقی خوردم؟

اخه من چمه که امروز یادم رفت برم کلاس هان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

الان من به جای نوشتن این چرندیات باید سر کلاس زبان باشم

از تمامی خوانندگان این مطلب عاجزانه خواهش دارم برای شفای عاجل این جانب تمام سعی خودشونو در درگاه باری تعالی به عمل بیاورند .

موتوشکر میکنم .

اخر دنیا

( این پست صرفا هیچ ربطی به روحیه من و سحر نداره . اینو برای اونایی که فکر میکنن به آخر دنیا رسیدن گذاشتیم . )

آدمک آخر دنیاست بخند

آدمک مرگ همین جاست بخند

 آن خدایی که تو بزرگش خواندی ،

به خدا مثل تو تنهاست بخند

 دستخطی که تو را عاشق کرد شوخییه کاغذ ماست بخند

فکر کن که درد تو ارزشمند است ،

 فکر کن گریه چه زیباست بخند

 صبح فردا به شبت نیست که نیست ،

تازه ا نگار که فرداست بخند

بهای یک سنت

 

(فقط به خاطر قاف عزیز)

پسر کوچکی ، روزی هنگام راه رفتن در خیابان ، سکه ای یک سنتی پیدا کرد .او از پیدا کردن این پول ، آن هم بدون هیچ زحمتی ، خیلی ذوق زده شد . این تجربه باعث شد که او بقیه روزها هم با چشمان باز سرش را به سمت پایین بگیرد و در جستجوی سکه های بیشتر باشد .

او در مدت زندگیش ، 296 سکه 1 سنتی ، 48 سکه 5 سنتی ، 19 سکه 10 سنتی ، 16 سکه 25 سنتی ، 2 سکه نیم دلاری و یک اسکناس مچاله شده یک دلاری پیدا کرد . یعنی در مجموع 13 دلار و 26 سنت .

در برابر به دست آوردن این 13 دلار و 26 سنت ، او زیبایی دل انگیز 31369 طلوع خورشید ، درخشش 157 رنگین کمان و منظره درختان افرا در سرمای پاییز را از دست داد . او هیچ گاه حرکت ابرهای سفید را بر فراز آسمان ها در حالی که از شکلی به شکلی دیگر در می آمدند ، ندید . پرندگان در حال پرواز ، درخشش خورشید و لبخند هزاران رهگذر ، هرگز جزئی از خاطرات او نشد

یک ساعت ویژه

مردی دیروقت ‚ خسته از کار به خانه برگشت. دم در پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود.

سلام بابا ! یک سئوال از شما بپرسم؟

- بله حتمآ. چه سئوالی؟

- بابا ! شما برای هرساعت کار چقدر پول می گیرید؟

مرد با ناراحتی پاسخ داد: این به تو ارتباطی ندارد. چرا چنین سئوالی میکنی؟

- فقط میخواهم بدانم.

- اگر باید بدانی ‚ بسیار خوب می گویم : 20 دلار

پسر کوچک در حالی که سرش پائین بود آه کشید. بعد به مرد نگاه کرد و گفت : میشود 10 دلار به من قرض بدهید ؟

مرد عصبانی شد و گفت : اگر دلیلت برای پرسیدن این سئوال ‚ فقط این بود که پولی برای خریدن یک اسباب بازی مزخرف از من بگیری کاملآ در اشتباهی‚ سریع به اطاقت برگرد و برو فکر کن که چرا اینقدر خودخواه هستی. من هر روز سخت کار می کنم و برای چنین رفتارهای کودکانه وقت ندارم.

پسر کوچک‚ آرام به اتاقش رفت و در را بست.

مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد: چطور به خودش اجازه می دهد فقط برای گرفتن پول از من چنین سئوالاتی کند؟

بعد از حدود یک ساعت مرد آرام تر شد و فکر کرد که شاید با پسر کوچکش خیلی تند و خشن رفتار کرده است. شاید واقعآ چیزی بوده که او برای خریدنش به 10 دلار نیاز داشته است. به خصوص اینکه خیلی کم پیش می آمد پسرک از پدرش درخواست پول کند.

مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد.

- خوابی پسرم ؟

- نه پدر ، بیدارم.

- من فکر کردم شاید با تو خشن رفتار کرده ام. امروز کارم سخت و طولانی بود و همه ناراحتی هایم را سر تو خالی کردم. بیا این 10 دلاری که خواسته بودی.

پسر کوچولو نشست‚ خندید و فریاد زد : متشکرم بابا ! بعد دستش را زیر بالشش برد و از آن زیر چند اسکناس مچاله شده در آورد.

مرد وقتی دید پسر کوچولو خودش هم پول داشته ‚ دوباره عصبانی شد و با ناراحتی گفت : با این که خودت پول داشتی ‚ چرا دوباره درخواست پول کردی؟

پسر کوچولو پاسخ داد: برای اینکه پولم کافی نبود‚ ولی من حالا 20 دلار دارم. آیا می توانم یک ساعت از کار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه بیایید؟ من شام خوردن با شما را خیلی دوست دارم

ببخشیدا شرمنده......

اونایی که دوست دارن ما عتیقه ها رو ببینن در زمان مقرر ٬باید اول بی زحمت بگن کجای تهران مستقرن که ما بفهمیم که کی چقدر زحمت خواهد کشید . امیدوارم کسی تفره نره (قابل توجه خانم قاف ) این چشمکه چقدر مسخرس !!!      چشمانمان خیلی درد میکنه دیگه نوشتن از توان ما خارج شد . شرمنده .

وعده دیدار

 

جونمون براتون بگه که کارگاه اصلا دلچسب نبود. در مورد همه چیز صحبت شد جز گرافیگ . البته صحبت شدا ولی همش ربطش دادن به مطبوعات و گرافیک مطبوعاتی که در کلا کسل کننده بود و باعث شد که ما دچار خمیازه شویم . ( امیدوارم قاف عزیز جواب شو گرفته باشه )

همین جا جا داره کم کاریه اون یکی دختررو گزارش کنم .همینو میخواستی آره ؟

یه آگهی مهم هم همین جا به همه میدم که خودتان را آماده کنید که ما یعنی خانوم کوچولو ها یا مهسا و سحر را در هفته ی آخر اسفند خواهید دید . (از آنجایی که ما عتیقه هستم  این آگهی را دادیم ها )

وعده ی دیدار ما .......

حالا بعدا میگیم .

راضی

سلام میکنم به تو ای خواننده .

قرار شده که من و اون یکی دختره پنشمبه بریم سالن راضی یا شایدم رازی . برای کارگاه گرافیک و از اینجور سوسول بازیا . و از اونجایی که همه میدونن این سالن کجاست و چییه دیگه توضیح نمیدم. اینو گفتم که اگه یه وقت کس دیگه ای هم می خواست بره آمار خودشو به ما بده. اگرم نخواست نده .

( گذشته از همه این حرفا لطفا بیشتر به ما توجه کنید موتوشکر )

روز پیروزی جمهوری اسلامی ایران

همین جا جا داره به تمام عاشقان این مرز و بوم و همچنین عاشقان این ولایت پیروزی با شکوه انقلاب اسلامی رو تبریک بگم . 

 البته میدونم که تک تک شما عزیزان الان با حضور با شکوهتان در راهپیمایی ۲۲ بهمن مشت محکمی بر دهان آمریکا  اسرائیل (کلاْ خارج) کوبیدید .

داستان های دایناسور و سیمرغ

زن خوب تو دنیا مثل دایناسور میمونه که نسلش منقرض شده

ولی مرد خوب مثل سیمرغه که از اول افسانه بوده !

تقدیم به قاف

 

 

و "قاف" حرف آخر عشق است

آنجا که نام "تو" آغاز می‌شود

 

و قاف حرف اول قلب است

آنجا که نبض واژه‌های تو دلتنگ می‌شود

 

و قاف حرف اول قله است

آنجا که بادبان غزل‌هات باز می‌شود

 

و قاف حرف اول قاصدک است

آنجا که شعر برای تو پرواز می‌شود

 

و قاف حرف اول قبله است

آنجا که شعر تو آواز می‌شود

 

و قاف قاب دلمرده‌ی تنهایی ماست

آنجا که نام تو بر خاک، راز می‌شود

 

و قافِ قسمت تو شاید این باشد:

چه دیر زخم‌های کهنه‌ی تو باز می‌شود

 

(این یه زیرلفظی بود که تو ای قاف عزیز آدرستو به ما بدی قبل از اینکه خودمون پیداش کنیم!)