بهای یک سنت

 

(فقط به خاطر قاف عزیز)

پسر کوچکی ، روزی هنگام راه رفتن در خیابان ، سکه ای یک سنتی پیدا کرد .او از پیدا کردن این پول ، آن هم بدون هیچ زحمتی ، خیلی ذوق زده شد . این تجربه باعث شد که او بقیه روزها هم با چشمان باز سرش را به سمت پایین بگیرد و در جستجوی سکه های بیشتر باشد .

او در مدت زندگیش ، 296 سکه 1 سنتی ، 48 سکه 5 سنتی ، 19 سکه 10 سنتی ، 16 سکه 25 سنتی ، 2 سکه نیم دلاری و یک اسکناس مچاله شده یک دلاری پیدا کرد . یعنی در مجموع 13 دلار و 26 سنت .

در برابر به دست آوردن این 13 دلار و 26 سنت ، او زیبایی دل انگیز 31369 طلوع خورشید ، درخشش 157 رنگین کمان و منظره درختان افرا در سرمای پاییز را از دست داد . او هیچ گاه حرکت ابرهای سفید را بر فراز آسمان ها در حالی که از شکلی به شکلی دیگر در می آمدند ، ندید . پرندگان در حال پرواز ، درخشش خورشید و لبخند هزاران رهگذر ، هرگز جزئی از خاطرات او نشد

یک ساعت ویژه

مردی دیروقت ‚ خسته از کار به خانه برگشت. دم در پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود.

سلام بابا ! یک سئوال از شما بپرسم؟

- بله حتمآ. چه سئوالی؟

- بابا ! شما برای هرساعت کار چقدر پول می گیرید؟

مرد با ناراحتی پاسخ داد: این به تو ارتباطی ندارد. چرا چنین سئوالی میکنی؟

- فقط میخواهم بدانم.

- اگر باید بدانی ‚ بسیار خوب می گویم : 20 دلار

پسر کوچک در حالی که سرش پائین بود آه کشید. بعد به مرد نگاه کرد و گفت : میشود 10 دلار به من قرض بدهید ؟

مرد عصبانی شد و گفت : اگر دلیلت برای پرسیدن این سئوال ‚ فقط این بود که پولی برای خریدن یک اسباب بازی مزخرف از من بگیری کاملآ در اشتباهی‚ سریع به اطاقت برگرد و برو فکر کن که چرا اینقدر خودخواه هستی. من هر روز سخت کار می کنم و برای چنین رفتارهای کودکانه وقت ندارم.

پسر کوچک‚ آرام به اتاقش رفت و در را بست.

مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد: چطور به خودش اجازه می دهد فقط برای گرفتن پول از من چنین سئوالاتی کند؟

بعد از حدود یک ساعت مرد آرام تر شد و فکر کرد که شاید با پسر کوچکش خیلی تند و خشن رفتار کرده است. شاید واقعآ چیزی بوده که او برای خریدنش به 10 دلار نیاز داشته است. به خصوص اینکه خیلی کم پیش می آمد پسرک از پدرش درخواست پول کند.

مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد.

- خوابی پسرم ؟

- نه پدر ، بیدارم.

- من فکر کردم شاید با تو خشن رفتار کرده ام. امروز کارم سخت و طولانی بود و همه ناراحتی هایم را سر تو خالی کردم. بیا این 10 دلاری که خواسته بودی.

پسر کوچولو نشست‚ خندید و فریاد زد : متشکرم بابا ! بعد دستش را زیر بالشش برد و از آن زیر چند اسکناس مچاله شده در آورد.

مرد وقتی دید پسر کوچولو خودش هم پول داشته ‚ دوباره عصبانی شد و با ناراحتی گفت : با این که خودت پول داشتی ‚ چرا دوباره درخواست پول کردی؟

پسر کوچولو پاسخ داد: برای اینکه پولم کافی نبود‚ ولی من حالا 20 دلار دارم. آیا می توانم یک ساعت از کار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه بیایید؟ من شام خوردن با شما را خیلی دوست دارم

ببخشیدا شرمنده......

اونایی که دوست دارن ما عتیقه ها رو ببینن در زمان مقرر ٬باید اول بی زحمت بگن کجای تهران مستقرن که ما بفهمیم که کی چقدر زحمت خواهد کشید . امیدوارم کسی تفره نره (قابل توجه خانم قاف ) این چشمکه چقدر مسخرس !!!      چشمانمان خیلی درد میکنه دیگه نوشتن از توان ما خارج شد . شرمنده .

این روزا همه جا حرف از آوامِ...

مرد با اندکی خرید در دست وارد میشود و رو به زن که مشغول جون کندن در مطبخ است میفرماد: ببین چی خریدم! اما زن با زیرکی تمام به مرد جواب میدهد: اِ... اینم که آوام! این دیگه چیکار میکنه...؟! و مرد به شرح وقایع میپردازد.

چند روز بعد...

مرد با زیرکی تمام وارد منزل میشود...! زن در حال جون کندن و با تعجب تمام به او نگاه میکن! مرد در حالی که دست زنی دیگر در دستانش است میفرماد: ببین با کی اومدم...؟!! زن: اِ... اینم که آوام! این دیگه چی کار میکنه!!!!! و مرد به شرح وقایع میپردازد!

پ.ن: ۱-سرمای خیلی بدی خوردم! ۲- دندونم و عصب کشیِ خیلی بدی کردم! ۳-کامپیوتر خیلی بدم ۱قدم به مرگ نزدیکتر شده!

وعده دیدار

 

جونمون براتون بگه که کارگاه اصلا دلچسب نبود. در مورد همه چیز صحبت شد جز گرافیگ . البته صحبت شدا ولی همش ربطش دادن به مطبوعات و گرافیک مطبوعاتی که در کلا کسل کننده بود و باعث شد که ما دچار خمیازه شویم . ( امیدوارم قاف عزیز جواب شو گرفته باشه )

همین جا جا داره کم کاریه اون یکی دختررو گزارش کنم .همینو میخواستی آره ؟

یه آگهی مهم هم همین جا به همه میدم که خودتان را آماده کنید که ما یعنی خانوم کوچولو ها یا مهسا و سحر را در هفته ی آخر اسفند خواهید دید . (از آنجایی که ما عتیقه هستم  این آگهی را دادیم ها )

وعده ی دیدار ما .......

حالا بعدا میگیم .

راضی

سلام میکنم به تو ای خواننده .

قرار شده که من و اون یکی دختره پنشمبه بریم سالن راضی یا شایدم رازی . برای کارگاه گرافیک و از اینجور سوسول بازیا . و از اونجایی که همه میدونن این سالن کجاست و چییه دیگه توضیح نمیدم. اینو گفتم که اگه یه وقت کس دیگه ای هم می خواست بره آمار خودشو به ما بده. اگرم نخواست نده .

( گذشته از همه این حرفا لطفا بیشتر به ما توجه کنید موتوشکر )

روز پیروزی جمهوری اسلامی ایران

همین جا جا داره به تمام عاشقان این مرز و بوم و همچنین عاشقان این ولایت پیروزی با شکوه انقلاب اسلامی رو تبریک بگم . 

 البته میدونم که تک تک شما عزیزان الان با حضور با شکوهتان در راهپیمایی ۲۲ بهمن مشت محکمی بر دهان آمریکا  اسرائیل (کلاْ خارج) کوبیدید .

محراب

تهی بود نسیمی
سیاهی بو.د و ستاره ای
هستی بود و زمزمه ای
لب بود و نیایشی
من بود و تویی
نماز و محرابی 

* آقای سپهری *
 
 ( مرض به روز رسانی بود که انجام شد )

جهیز برون ما انفجار نور بود

دیروز رفته بودیم برای جهیز خرگوش بهاری یخچال و گاز و از این چیزا بخریم، تازه اونجا بود که فهمیدم چقدر مردم( دور از جون شما) مصرف گران. تو مغازه بودیم که یه مرده اومد و از فروشنده سراغ گاز ۶ شوله میگرفت فروشنده بهش توضیح داد که بابا جان گاز ۶ شعله ۲تا شعله وسطش نزدیک به همه به درد نمیخوره، مردک جواب میده: در عوض مثل توپ صدا میکنه که فلانی به دخترش گاز ۶ شعله داده !!!!!!! ( فکرشم خنده داره)

فروشندهِ برای ما تعریف کرد خیلیا میان اینجا از قهوه جوش و تخم مرغ آب پز کن تا پاستاپز  برای جهیز دخترشون میگیرن و طی یک مراسم با شکوه اونا رو در منزل تازه عروس و داماد همراه با پاپیون های مختلف به معرض نمایش میزارن (اینو راست میگفت ، آخه دختر همسایه قبلیمون به دونه دونه ی سیرو پیازاشم پاپیون زده بود) . که تو فامیل مثل توپ صدا کنه.

یه بارم وقتی رفته بودیم برای خرگوش بهاری لباس نامزدی بخریم، دو تا خانوم چادری اومده بودن تو مغازه میگفتن یه لباس میخوام تا حالا برای هیچ کدوم از فامیلام نیاورده باشی!، اصلا هم براش فرقی نداشت که لباسش ۱۰۰ باشه یا ۵۰۰ فقط بین فامیلاش تک باشه!!!

پ.ن: لاالله الا الله

داستان های دایناسور و سیمرغ

زن خوب تو دنیا مثل دایناسور میمونه که نسلش منقرض شده

ولی مرد خوب مثل سیمرغه که از اول افسانه بوده !