همدم

ما می دانستیم، و مادرمان هم میدانست که می دانیم، که او پدر ۸۵ ساله مان را کشته است. همه ی ما منتظر چنین روزی بودیم، فقط نمیدانستیم کدامشان قاتل خواهد بود و کدام یک مقتول. اگر مادرمان موفق نشده بود به طور حتم پدرمان موفق میشد. همه روی مادر را بوسیدیم، در آغوشش گریه کردیم و در چشمانش خواندیم که: کاری نمیتوانید بکنید.

یک پزشک آشنا گواهی فوت پدر را صادر کرد. مراسم پدر به بهترین صورت ممکن برگزار شد؛ تکیه کلام مادر در مراسم پدر این بود: بی همدم شدم.

 

دایی دیگه چشماشو بسته. حالا نوبت منه که دنبال لباس سیاه تو کشوم بگردم.

عزیزترینم

 

سخت ترین کار بیرون اوردن لباس مشکی از تو کمده....

 

 

تاخیر در انتشار

اول از همه سال نو رو به خودم و خانواده خودم تبریک میگم و امیدوارم سال خوبی رو در کنار هم داشته باشیم.

دوم اینکه از تمامی کسانی که به دعوت ما پاسخ مثبت دادند و تشریف آوردند تشکر میکنم . فقط نمیدونم چرا وقتی اومدن نه ما اونارو دیدیم نه اونا مارو ! مثل امیر ، مانی ، فرهاد و بقیه که دیگه نام نمیبرم ...

اطلاعیه فوق مهم

  توجه                                                                  توجه

و اینک....................... بعد از گذشت ثانیه ها ، ساعت ها ، روزها ، ماه ها و سال های متوالی

زمان دیدار خانوم کوچولو ها فرا رسید .

مکان ملاقات : منظومه شمسی ، کره ی زمین ، قاره آسیا ، خاور میانه ، ایران ، تهران ، منطقه پنج ، خیابان آیت ا.. کاشانی (اگه  از طرف صادقیه بیای نرسیده به شاهین ) ، بازارچه فرهنگ سرای نور ( چسبیده به شهر کتاب) .

به محض اینکه پای مبارک را درون مکان مقرر بگذارید ، متوجه وجود دو انسان میشوید که همانا با خود در دل زمزمه خواهی کرد که ......... خدایا این فرشته ها از کجا در اومدن ...... و در همان لحظه است که باید یقین حاصل فرمایید که اینان کسانی نیستند جز خانوم کوچولوها !!!!!!!

و ما نخواهیم گفت که در آنجا در چه زمینه ای فعالیت میکنیم زیرا در طول زمانی که شما در جست و جوی ما هستید خیری هم به سایر غرفه ها رساندید . خدا را چه دیدی !!

تا یک هفته بعد از انتشار آگهی مهلت دارین. ینی تا ۲۸ اسفند . هول نشین !!!

دور شدم

کور شدم

یه نقطهء نور شدم...

روزگار خوش

اِهم اِهم....   

سلام ملیکم.

والا من که دارم از  تنبلی و بی کاری جان به جان آفرین تسلیم میکنم

الان هم کلاس تربیت بدنی داشتیم ولی سلسله اعصابمان ما را یاری ننمودند برای رفتن به کلاس و همین شد که ما تشریف نبردیم   

شاعر در این زمینه میفرمایند :  

اهل تهرانم / روزگارم بد است / سر صبح که از خواب پا میشم میچسبم به رایانه تا شب    ول کن ماجرا هم نستم / تقریبا مالیخولیاییم   / الان هم باید برم ولیعصر حال ندارم البته جای شکرش باقیه که تهنا نیستم ، سحر هم است /

  دیگه مخم یاری نمیکنه ...

دلیل کم کاریه سحر

عرضم به حضور منورتون که این سحر خانوم ما به علت اینکه کامپیوترش زغالی استش برای بالا اومدن ویندوزش باید انگشت کنه تو حلق کیسش تا ویندوزو بالا بیاره. ولی این دفه مث اینکه کار به اورجانس کشیده و سیستم در کماست . به همین خاطر اگه پشت گوشتو دیدی نوشته های سحر رو هم میبینی .

منم که زندگی راکتی دارم و باید برم پینگ پونگ بازی کنم چون چیزی که زیاده راکت!

البته من دیروز کاری کردم که باعث شده سحر دیگه چشم دیدن منو نداشته باشه.

اگه آسمون زمین بیاد ، زمین بره آسمون ، روز شب بشه ، شب روز بشه ، خورشید ماه بشه ، ماه بشه خورشید ، blogsky بشه blogfa و blogfa بشه blogsky  من بگوی اتفاق نیستم اصرار نکنید .  

پرفوسور

من آدمم؟

من مغز دارم؟

من ۱۲ تا بچه دارم؟

من مالیخولیا دارم؟

صاب خونه داره بیرونم میکنه؟

۶ ماهه که حقوق نگرفتم؟

شکست عشقی خوردم؟

اخه من چمه که امروز یادم رفت برم کلاس هان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

الان من به جای نوشتن این چرندیات باید سر کلاس زبان باشم

از تمامی خوانندگان این مطلب عاجزانه خواهش دارم برای شفای عاجل این جانب تمام سعی خودشونو در درگاه باری تعالی به عمل بیاورند .

موتوشکر میکنم .

اخر دنیا

( این پست صرفا هیچ ربطی به روحیه من و سحر نداره . اینو برای اونایی که فکر میکنن به آخر دنیا رسیدن گذاشتیم . )

آدمک آخر دنیاست بخند

آدمک مرگ همین جاست بخند

 آن خدایی که تو بزرگش خواندی ،

به خدا مثل تو تنهاست بخند

 دستخطی که تو را عاشق کرد شوخییه کاغذ ماست بخند

فکر کن که درد تو ارزشمند است ،

 فکر کن گریه چه زیباست بخند

 صبح فردا به شبت نیست که نیست ،

تازه ا نگار که فرداست بخند

از اونجایی که بر همگان واضح و مُبرهنه که ما دو تا خیلی هنر مندیم (این چشمک واقعا مسخرس) همه ساله (یعنی یه چند سالیه) که هنرمونو به عرضه فروش میزاریم و از راه دسترنج زحمات خودمون اونم تو هفته آخر اسفند یه نون بخورو نمیری در میاریم (یه آب باریکس دیگه) این محسا خانومم به جای پرسیدن جا و مکان شما عزیزان محترمه میبایست از میزان پول توی جیبتون سوال میپرسیدچون محصولات هنری ما مرز و بوم سرش نمیشه، حتی از کشور های فرنگی هم دنبال محصولات ما هستن!

تمایل من اینه که اگر کسی میاد بازارچه دنبال دوتا خانم کوچولو نگرده که تو دنیا چیزی که زیاده خانم کوچولو. حالا اگه محسا کوچیکه دلش میخواد دعوتنامه اییم برای دوستا و خواننده ها و نوازنده هاش بفرسته میتونه فقط آدرس کلی رو بنویسه. تا اینطوری ضمن اینکه به تعداد بازدید کننده های بازارچه اِضاف میشه یه خیری هم باسه همساده هامون داشته باشه! همچنین اینطوری به صنعت گردشگری درون شهری و برون شهری کشور نیز کمکی شده. فکر کنم کم کم باید بیان از ماتشکرم بکنن!